اینکه منِ پراکنده‌جوی نامتمرکز، مجبور باشم تمام روز در خانه بخوانم و شاید چیزی بنویسم و تمرین جبر و ماتریس حل کنم، جهنم است. رفتم کانتکت‌ها را نگاهی انداختم که با کسی گفتگویی شروع کنم، چه ناگهانی همگی به چشمم خیل غریبه‌های بی‌نام‌ونشان آمدند، همان‌ها که در دلگیرترین بعدازظهرهای ممکن، در کافه‌های کوچک گرم محبوبم کنارشان چای عطری بدمزه از گلوی بغض‌آلود فرو داده بودم. 

هیچ گذشته‌ای ندارم. هر صبح که بیدار می‌شوم آدمی جدیدم. لذتی یاداورِ هیچ کسی یا هیچ روزی زیر پوستم نیست تا در مواقع سختی به آن مراجعه کنم. مشکل است، اما شاید بهتر است این انسانِ سست‌استخوان دست از آزمودن چیزها بردارد و تنها به‌سادگی بپذیرد بناست تا ابد به همین منوال، غریبه بماند. نه فقط اینکه جانی نمانده تا خودت را باز برای این و آن آشکار کنی، بلکه حقیقتا پشت پرده خالی‌ست. تو چیزی برای گفتن، چیزی برای آزمودن نداری و این است که همه، تااین‌حد به چشمت غریبه‌اند. تو با خودت غریبه‌ای، پس رها شو از تصور اینکه کدام راه را آزمودی و کدام را نه، چراکه این وجود توست، که از امکان هرگز آشنایی یافتن، خالی‌ست.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش آینه کنسول پلی اورتان آموزش فیزیک اشپزی Fagot Music فرار امـیــــــد اجازه نده چای سرد شود بهترین مارک لوازم ارایشی در ایران felezyabjonoobi