همه زیباییها زوالپذیرند جز آنانی که حتی وقتی درمییابی چرا زیبا هستند، باز هم زیبا میمانند. زیبایی چیزی جز نوعی رازآلودگی نیست، نوعی تقدس، نوعی فاصله، نوعی نمود در اوجی گذرنده، مثل جوانی. بهمجرد برافتادنِ پردهها زیبایی زوال مییابد.
زیبایی زوالنیابنده، زیبایی پیشرونده، آن نوعی از زیبایی که فروتنانه زیباست و همین است که پس از برافتادنِ پرده هم چیزی را از دست نمیدهد، چراکه همواره در سکوت، در کنجی منتظرت بوده، بیآنکه آمدنت برایش معنایی داشته باشد، نوعی از زیبایی که بهرخکشیدنی در آن نهفته نیست، تظاهری ندارد، در شبی معمولی تو را شگفتزده میکند. پردهها برمیافتد و او آنجاست. با رازِ زیبای کوچکش. تکیهداده بر ردیفِ کتابهای کنار دیوار، از پنجرهای سرتاسری شب را تماشا میکند. این همان زیباییست که هرگاه به آن بازگردی، هست، اما نگه داشته نمیشود. میتوانی لمسش کنی، هرچند از میان انگشتانت میریزد، اما آنطور نیست که با لمسشدن همانطور که زیبایی یک زن لمس میشود، تقدسش را از دست بدهد، گرچه تو هرگز آن را نخواهی داشت.
چنین چیزی را، چنین نوعی از زیبایی اتفاقا تفسیرشونده را که میتواند جز با شهود هم سروکار داشته باشد، جز در آسمان، و جز در ریاضی، هرگز نخواهی دید.
با عشق، ۲۰سالگیات.
درباره این سایت